پرستش پرستش ، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

یه دختر دارم شاه نداره ... یه داداش داره تا نداره ...

خونه تکونی با پرستش

این پرستش خانووم من با حضور مبارکش سه ساله که به من اجازه نداده یه خونه تکونی حسابی انجام بدم به قول ضرب المثل کوردی : سالی مال سالی منال یعنی یه سال به خونه برس یه سال به بچه البته ما شدیم سه سال منال یه سال مال   خلاصه از این ور جمع میکنم از اون ور همه چی وسط اتاقه   چند روز پیش کشو لباس ها رو ریخته بودم بیرون داشتم پاکسازی میکردم اومد تو اتاق چشماش یه برق شیطنتی زد مثل اینکه مچم رو گرفته  دست زد به کمر گفت: چیکار میکنی؟ گفتم دارم جمع و جور میکنم . با یه قیافه حق به جانبی گفت  تو که همه چی رو ریختی زمین کجا جمع و جور میکنی   منم یه جیغ بنفش از گنده گویی هاش کشیدم و پریدم بغلش کردم و دوتایی تو...
27 اسفند 1391

شیرین کاری های پرستش 1

چند روز پیش پرستش توپ ایمان رو که توی بالکن بود آورد تو و گیر داد که کثیفه باید بشوریمش منم دستم بند بود زودی بردمش تو حمام و گرفتمش زیر آب اما پرستش گیر داد که خودم میخوام توپ رو حمام بدم منم که کار داشتم قبول کردم و گفتم به شرطی که دمپایی پات باشه که سر نخوری قبوله خلاصه وانش رو براش پر از آب کردم و کمی شامپو ریختم توی وان خودم رفتم آشپزخانه خیالم راحت بود که مشکلی برای پرستش پیش نمیاد نهایتش یه دست لباس عوض میکنم بعد از نیم ساعت صدام زد رفتم که توپ رو آب بکشم دیدم که توی وان پراز کفه منم پیش خودم گفتم شامپومون عجب کیفیتی داره مثل وان خارجی ها شده     خلاصه گذشت بعد از ظهر بردمش حمام دست بردم شامپو رو بزارم بالا دیدم شامپو خالی ...
27 اسفند 1391

سالگرد ازدواج دای دای مهران و آبله مرغان بچه هام

روز جمعه 18 اسفند مصادف بود با اولین سالگرد ازدواج داداش کوچیکه    همیشه یکی از آرزو های  من و خواهرام این بود که  مهران زن بگیره و توی عروسیش  غوغا کنیم و بالاخره راضی شد و دم به تله داد و آرزوی خانواده رو برآورده کرد ولی واااااااااااااااااای که دو ماه تمام چه استرسی داشتیم مخصوصا من ودنیا میخواستیم لباسمون تک باشه نگین که کاملا خونسرد یه روز جمعه رفت کابوک و لباسشو خرید و خیالش راحت شد دنیا هم که طرح لباسش رو من دادم وچون وقت نداشتم داد خیاط  براش دوخت و علی موند و حوضش   چه شبها که تا دو و سه صبح وبگردی کردم تا ایده بگیرم برای لباسم و خدایی لباسم تک شد البته مرحله آخر دوخت ایمان یه نظر داد که وقت...
22 اسفند 1391

تعطیلات بهمن ، دیدار عمه و خرید عید - قسمت2

                      اینجا جلوی مرکز خرید افق تو خیابان ستاری  پرستش پاشو میزاشت روی رقص نورها و بازی میکرد البته هم شب بود هم در حال حرکت بود عکسش خوب در نیومد                                                        صرفا جهت اطلاع : این کلاه رو  خودم بافتم از مراحل بافتش عکس گرفته بودم توی گوشیم بود پرید جزء 240 عکسی بود که پاک شده بود :                          &nbs...
17 اسفند 1391

تعطیلات بهمن ، دیدار عمه ؛ خرید عید

این پست رو با تاخیر گذاشتم به دلایل قبلی :                                                                                                                       پنج شنبه19 بهمن  ساعت 7  صبح  از کرمانشاه زدیم بیرون به همراه عمه شلر و بچه هاش و عروس. پرستش خانووم خواب بود همون جوری با پتو  گذاشتمش توی ماشین یه لحظه چشماشو باز کرد گ...
16 اسفند 1391

پرستش و آکادمی گوگوش

سلام به دوستای عزیزم  خدایی کلی به خودم میبالم  برای دوستای گل مجازی که دارم به اسم مجازی هستن ولی از هرچی دوست واقعیه مهربون تر هستن  به لطف دعا و احوالپرسی شما دوستان الان خیلی بهترم البته همش با دست چپ تایپ میکنم و خیلی از کارها رو انجام نمیدم که گردنم تحریک نشه بازم از شما دوستای گلم تشکر میکنم  که جویای احوال بودید                                                                                      &...
13 اسفند 1391

دوری از دوستان

سلام دوستای عزیز چند روزه که آرتروز گردنم اوت کرده به خاطر تایپ زیاد و کار با موس و این اواخر بافتنی بافتم  متاسفانه هر وفت با لپ تاب کار میکنم شب از درد گریه ام می گیره به همین علت همسرم کار با لپتاب رو برام منع کرده  کارهای خونه رو هم با احتیاط انجام میدم و یا انجام نمیدم   به همین دلیل یه مدت نمی تونم بهتون سر بزنم  بعضی از نظرات رو  ایمان برام میخونه و من جواب رو شفاهی بهش میگم اونم تایپ میکنه   امیدوارم زودتر مشکلم رفع بشه چون  تمام زندگیم  بهم ریخته حتی به پرستش غذا  که میدم  گردنم درد میگیره   همیشه از کرست گردن میترسیدم ولی احتمالا به زودی برای یه مدت استفاده کنم ...
7 اسفند 1391
1